درزمان های بسیار قدیم مردی به نام میرعلی بود.این مرد خیلی تنبل بود وهیچ کاری ازدستش برنمی آمد زنش به او گفت:مرد دست ازتنبلی بردار و به سر کار برو میرعلی گفت: ناراحت نباش وضع ما به زودی خوب خواهد شد ما ثروتمند خواهیم شد. میر علی تصمیم گرفت پیش شخص دانایی برود با اومشورت کند که چطور ثروتمند شود. سه شبانه روز راه رفت در میان راه با گرگ روبرو شد گرگ از او پرسید: کجا می روی؟میرعلی گفت:پیش مرد دانایی می روم تا از او سوالی بپرسم. گرگ گفت:سه سال است که به دل درد دچار شده ام از او بپرس که من چکار کنم که خوب بشوم. میرعلی گفت:باشه می پرسم میرعلی به راه خود ادامه داد تا به یک درخت رسید درخت از او پرسید:کجا می روی؟گفت:پیش شخص دانایی می روم تا سوالی بپرسم سیب گفت:ممکن است از او بپرسی که من در هر بهار شاخه هایم پر از شکوفه می شود اما وقتی شکوفه ها باز می شود همه آنها پژمرده می شود از مرد دانا علت این آفت را بپرس .میرعلی گفت:باشه می پرسم و دوباره به راه خود ادامه داد تا اینکه به دریایی رسید ماهی گفت:هفت سال است که گردنم درد میکند از او بپرس من چکارکنم ؟میرعلی باز به راهش ادامه داد تا به جنگلی رسید در زیر یکی از بوته ها پیرمردی نشسته بود پیرمرد پرسید:چه می خواهی ؟میرعلی اول مشکل خود وبعد مشکل گرگ ودرخت وماهی را گفت مرد دانا گفت:درگلوی ماهی یاقوت قیمتی قرار داردو باید آن را از گلویش بیرون بیاورد تا راحت شود زیر آن درخت هم یک کوزه پر از جواهر است و باید آن رابیرون آورد تا پژمرده نشود و گرگ نیز باید شخص نادانی بخورد. میرعلی گفت:پس خواسته من چه می شود؟پیرمرد گفت:تو هم به خواسته ات می رسی. میرعلی شاد به سوی خانه حرکت کرد به کنار دریا رسید به ماهی گفت:اگر از گلویت یاقوت را بیرون آوری راحت خواهی شد ماهی از او خواست تا آن را از گلویش بیرون آورد ولی میرعلی قبول نکرد وگفت:من بدون نیاز به این کار ثروتمند خواهم شد رفت و رفت تا رسید به درخت درخت پرسید:چه خبر؟میرعلی گفت کوزه ای پر از جواهر زیر ریشه ات است اگر بیرون بیاوری مشکلت برطرف می شود درخت از او خواست که کوزه را بیرون آورد ولی میرعلی قبول نکرد و به راه خود ادامه داد رفت ورفت تا به گرگ رسید گرگ پرسید:چه شد؟ میرعلی گفت:باید شخص نادانی را بخوری گرگ از میرعلی خواست آنچه را اتفاق افتاده تعریف کند.میرعلی برخورد خود را با ماهی وسیب تعریف کرد گرگ با خوشحالی گفت:آه آه من نباید دنبال آدم نادان بروم این شخص با پای خودش پیش من آمده است گرگ به او حمله کرد و او را خورد بدین ترتیب میرعلی جان خود را از دست داد .
- هدف: شناساندن کار و تلاش و کوشش به عنوان رمز موفقیت.
- محاسن: تنبلی و بی منطقی را مانعی برای رسیدن به خواسته ها معرفی می کند.
- معایب: معتقد بودن به شانس واقبال وتلاش نکردن .
- پیشنهاد : میرعلی بجای تنبلی واینکه اختیار خود را به شانس واقبال بدهد،اگر سر کار می رفت موفق تر بود.
- نتیجه گیری : انسان اگر تلاش کند ودر هر کاری با منطق پیش رود موفق خواهد بود.
رقیه آقا محمدی