یکی بود یکی نبود مورچه ای مشغول جمع کردن دانه های جو بود.نزدیک کندوی عسلی رسید.ازبوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بالای سنگی قرار داشت ومورچه نمی توانست از دیواره ی صاف وعمودی سنگ بالا برود وبه کندو برسد.دست وپایش لیز می خورد ومی افتاد .
هوس عسل اورابه صدا در آورد وفریاد زد:ای مردم من عسل می خواهم آیا یک جوانمرد پیدا می شود که مرا به کندوی عسل برساند یک جو به او پاداش می دهم یک مو رچه ی بال داری مشغول پرواز بود که صدای مورچه راشنید وبه او گفت :مبادا بروی کندو خیلی خطر دارد.
مورچه گفت:بی خیالش باش من میدانم که چه باید کرد.
بالدارگفت:آنجا نیش زنبور است
مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم من عسل می خواهم
بالدار گفت:عسل چسبناک است دست وپایت گیر می کند.
مورچه گفت:اگردست وپا گیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد .
بالدار گفت :خودت میدانی ولی بیا واز من بشنو واز این هوس دست بردار .به کندو رفتن برایت گران تمام می شود وممکن است به زحمت ودردسر بیفتی
مورچه گفت :اگر می توانی مزدت را بگیر ومرا برسان واگر نمیتونی به دنبال کارت برو وخودت را بیهوده خسته نکن من از نصیحت خوشم نمیاد وامروز به هر قیمتی که شده به کندو خواهم رفت
مورچه بال دار رفت ومورچه دوباره داد زد آیا کسی هست که مرا به کندو برساند ویک جو پاداش بگیرد .
مگسی سر رسید وگفت:بیچاره مورچه عسل می خواهی من تورا به آرزو یت می رسانم.
مورچه گفت:بارک الله خدا عمرت بدهد تو را می گویند حیوان خیر خواه مگس مورچه را از زمین بلند کرد واو را مقابل کندو گذاشت وپی کار خود رفت مورچه خیلی خوشحال شد وگفت:به به چه کندویی چه بویی چه عسلی خوشبختی از این بالاتر نمی شود .چقدر مورچه ها بدبختند که گندم وجو جمع می کنند وهیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند .
مورچه قدری از اینجاوآنجا عسل را چشید وهی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه ی عسل یک وقت دید که دست وپایش به عسل چسبیده ودیگر نمی توا ند از جایش حرکت کند.
هر چه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت آن وقت فریاد زد عجب گیری افتادم بدبختی از این بدتر نمی شود .ای مردم من بیچاره ی بدبخت را نجات بدهید اگر یک جوانمرد پیدا شود ومرا از کندو نجات دهد دو جو به او پاداش می دهم.
مورچه ی بالداراز سفر بر می گشت دلش به حال او سوخت واو را نجات داد وگفت:نمی خواهم تو را سرزنش کنم .بدان که هوسها ی زیادی مایه ی گرفتاری است.این بار بخت بلند بودکه من سر رسیدم وتو رادید م ونجاتت دادم ولی بعد از این موا ظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی تا گرفتار نشوی...
- هدف: آموزش قناعت وقانع بودن به حق خود به کودکان
- محاسن: به کودک آموزش می دهد که نصیحت های دیگران را گوش بکند و به حق خود قانع باشد
- معایب: - - -
- پیشنهاد : آموزش قناعت از طریق قصه گویی
- نتیجه گیری : انسان باید قبل از انجام هر کاری با بزرگتر خود مشورت کند تا گرفتار مشکل نشود
« محمد آبادی »