آقایی بود خیلی خوشاخلاق؛ میشود گفت خوشاخلاقترین آقای سالخوردهای که ممکن است وجود داشته باشد. شبی در حالیکه در رختخواب بود و داشت چراغ را خاموش میکرد تا بخوابد صدایی شنید، صدای گریه کسی ... . با خود گفت: « عجیبه ! به نظرم صدای گریهای است ولی فکر نمیکنم کسی در خانه باشد. »
آقای سالخورده بلند شد، کتش را پوشید و در داخل آپارتمان کوچکی که در آن به تنهایی زندگی میکرد گشتی زد و به همه جا سر کشید.
نه هیچ کس اینجا نیست، شاید صدا از خانه همسایههاست.
آقای سالخورده به رختخواب برگشت ولی چیزی نگذشته بود که دوباره آن صدا را شنید؛ صدای گریه به نظرم صدا از خیابان میآید. حتماً کسی آن پایین دارد گریه میکند. باید بروم ببینم که چه کسی است و چه دردی دارد آقای سالخورده بلند شد، خودش را خوب پوشانید، چون شب سردی بود، و رفت توی خیابان.
عجب! به نظرم میآمد که اینجا باشد ولی هیچکس اینجا نیست. شاید در خیابان کناری باشد. آقای سالخورده رفت و رفت، از یک خیابان به خیابان دیگر، از یک میدان به میدان دیگر، تمام شهر را دور زد و رسید به آخرین خانه در آخرین خیابان. جلوی درِ آن خانه پیرمردی را دید که با صدای ضعیفی مینالید.
آقای سالخورده گفت: شما اینجا چه میکنید؟ حالتان خوب نیست؟
پیرمرد روی چند تکه مقوای پاره پاره شده دراز کشیده بود. وقتی شنید که کسی او را صدا میکند ترس برش داشت و گفت: اوه.کیه؟ ... فهمیدم. شما صاحب اين خانهايد؟ خيلي خوب! من میروم. فوراً میروم، دیگر هم جلوی در خانهي شما نمیخوابم.
کجا میخواهید بروید؟
- کجا؟ نمیدانم کجا، من خانه ندارم، کسی را هم ندارم. زیر این طاق پناه آورده بودم. امشب هوا سرد است، برای اینکه بفهمید هوا چقدر سرد است، کافیست روی نیمکت توی پارک بخوابید و رویتان هم فقط دو ورق روزنامه کشیده باشيد. به احتمال زیاد دیگر از خواب بیدار نمیشوید! اصلاً این چیزها چه اهمیتی برای شما دارد؟ من میروم، گفتم که میروم ... .
نه، گوش دهید، صبر کنید ... من صاحبخانه نیستم.
پس چه میخواهید؟ کمی جا میخواهید؟ بفرمایید بنشینید. پتو ندارم ولی برای دو نفر جا هست ... .
میخواستم بگویم ... خانه من، اگر مایل باشید، هم گرمتر است و هم یک تخت اضافی دارد ...
- یک تخت؟ در یک جای گرم؟
بیایید، با من بیایید. میدانید چه کار میکنیم؟ قبل از اینکه برای خوابیدن به رختخواب برویم یک لیوان شیر گرم میخوریم ... .
پیرمرد و آقای سالخورده با هم به خانه رفتند. روز بعد آقای سالخورده پیرمرد را به بیمارستان برد چون به علت خوابیدن در پارکها و زیر طاقهای در ورودی خانهها، دچار سینهپهلو شده بود.
وقتی آقای سالخورده به خانه برگشت دیگر شب شده بود. داشت به رختخواب میرفت که باز صدای گریهای شنید ... .
باز این صدا، یک بار دیگر. بیفایده است که خانه را بگردم، خوب میدانم که در خانه کسی نیست. این که سعی کنم بخوابم هم بیفایده است. با این صدایی که در گوشم است مطمئنا نمیتوانم بخوابم. بروم ببینم چه خبر است.
مثل شب قبل آقای سالخورده از خانه بیرون آمد و رفت و رفت به دنبال صدای گریهای که این بار به نظر میرسید که از جای خیلی دوری میآید. در حالیکه قدم برمیداشت احساس کرد چیز عجیبی دارد اتفاق میافتد. داشت در شهری راه میرفت که شهر او نبود و بعد احساس کرد که باز در شهر دیگری است. سرانجام در آن طرف استان به یک ده کوچک در قله کوهی رسید. آنجا زن بیچارهای داشت گریه میکرد، چون بچهای بیمار داشت و کسی نبود که برایش دکتر بیاورد. وقتی که آقای سالخورده از حال او پرسید، زن گفت: نمیتوانم بچه را تنها بگذارم و با این برفی که میبارد نمیتوانم او را از خانه بیرون ببرم ... .
برف تمام فضاي اطراف خانه را پوشانده بود. آقای سالخورده گفت:
بگویید که دکتر کجا زندگی میکند، من دنبالش میروم. من خودم او را اینجا میآورم. در این فاصله شما هم با یک تکه پارچه خیس، پیشانی بچه را خنک کنید شاید کمی بهتر شود. آقای سالخورده هر کاری از دستش برمیآمد انجام داد و دوباره به خانه برگشت.
حالا شب بعد است. مثل شبهاي پيش، درست موقعی که میخواهد خوابش ببرد صدا وارد خوابش میشود، صدای گریهای که به نظر میرسد خیلی نزدیک است. این که بیاعتنا صدای گریه را نادیده بگیرد برایش ممکن نیست. آقای سالخورده آهی میکشد. لباس میپوشد و از خانه بیرون میآید و میرود و میرود...
يك شب در تمام كرهي زمين حتي يك نفر هم پيدا نميشود كه در حال گريه باشد، حتي يك بچه. شبهاي بعد هم و همينطور تمام شبهاي ديگر. هيچ كس گريه نميكند، هيچ كس احساس بدبختي نميكند.
شايد يك روز چنين چيزي شدني باشد، اما آقاي سالخورده ديگر خيلي پير شده است و تا رسيدن آن روز زنده
نخواهد بود. فعلاً كه چنان روزگاري نيست او به كارش ادامه ميدهد و هر شب بلند ميشود و راه ميافتد، چون چنين كاري را، بدون از دست دادن اميد، بايد انجام داد.
محاسن: در این داستان پیرمرد تلاش می کند که به همنوعان خود کمک کند و مشکلات آنها را حل کند و شادی را به چهره آنان برگرداند و در این راه از هیچ تلاش و کوششی دست برنمی دارد.
معایب: این پیرمرد تمام تلاش و کوشش خود را صرف کمک به همنوعان و دوستان خود کرده که اگر در این راه افراد دیگری هم به او کمک می کردند مشکلات بهتر و آسانتر حل می شد.
نتیجه گیری: انسان باید همه کارها را با تلاش و کوشش و اراده قوی انجام دهد و به خدا توکل داشته باشد و هیچوقت امید خود را از دست ندهد.
- پیشنهاد: والدین یا معلمان داستان هایی را که در زمینه کمک به دوستان و همنوعان و... است را در کلاس یا در خانه برای کودکان بخوانند و آنها را با مفاهیم امیدواری و توکل به خدا و تلاش و کوشش آشنا سازند.
- نکته کلیدی: امیدواری و توکل به خدا، تلاش و کوشش در کارهها
نظرات
فیدهای خبری برای اظهارنظرهای این مقاله.