یکی بود یکی نبود زیر این چرخ کبود یک جنگل بزرگ وسرسبزی بودکه این جنگل پربودازدرخت های بزرگ وقشنگ. زیر یکی ازاین درخت ها دوتاقطره خونی بودند که در یک گوشه ای روی زمین افتاده بودند ودرجای خودشان ساکت وآرام نشسته بودند وبه اطراف خود شان نگاه می کردند.
این دوقطره خون از دو رگ متفاوتی چکیده بودند،یکی ازاین قطره خون ها ازدست یک پادشاه ظالم افتاده بود و دیگری از پای یک کارگرساده که همیشه کارمی کرد.
قطره خونی که ازدست پادشاه افتاده بود بلند شده بودوداشت به اطراف خودش نگاه می کرد که ناگهان چشمش به قطره خون دیگر افتاد که درکنارچشمه بود،آرام آرام به طرف آن قطره قدم برداشت ووقتی نزدیک اورسید سلام کرد ودرکنارش نشست وشروع به حرف زدن کرد،گفت:
سلام من یک قطره خون کوچکم و از دست زخمی پادشاهی افتاده ام ، اسم تو چیست؟ وخون چه کسی هستی؟ازکجا روی زمین افتاده ای؟
قطره ی دیگر به اونگاه کردوجواب داد:
من درپای یک مردی بودم که کار او هیزم شکستن بود اوخیلی کارمی کرد تا برای زن وبچه ی خود نان دربیاورد این مرد روزی به اینجا آمد تا بعضی از درخت های این جنگل بزرگ را که پیر و خشک شده بودند قطع کند و آنها را بفروشد و با پول آن برای دخترکوچکش یک جفت کفش تازه بخرد وقتی پایش را روی یکی ازاین خارها گذاشت خاربه پای مرد رفت ومن از پای او به زمین افتادم و اینجا تنها مانده ام.
آن قطره ای که از دست پادشاه بر زمین ریخته بود به قطره کوچک دیگری گفت:قطره جان عیبی ندارد ناراحت نباش،دیگر تنها نیستی من کناره تو هستم ، بیا با هم باشیم وبا هم دیگرمتحد شویم و یک قطره ی بزرگ درست کنیم که اگر باهم باشم دیگر از هیچ چیز نمی ترسیم.
هردوتای ما با اینکه ازانسان های متفاوتی برزمین افتاده ایم ولی شبیه هم هستیم و فرقی باهم نداریم،مگراین طورنیست؟.
قطره ی دیگرجواب داد:
بله دوست عزیزم تو راست می گویی ولی ما هیچ وقت نمی توانیم باهم باشیم ما باهم خیلی تفاوت داریم.قطره پرسد منظورت ازاین حرف چیست؟
قطره ی دیگرگفت:دلیلش این است که تو از دست پادشاهی افتاده ای که راحت طلب و سیر بودوهمیشه استراحت می کردولی من از پای مردی زحمت کش وگرسنه افتاده ام،این دوانسان با همدیگرخیلی تفاوت دارند یکی پیش خدا اهمیت بیشتری دارد و دیگری اهمیت کمتری دارد همان طورکه امامان ما هم به کار و تلاش اهمیت زیادی می دادند برای همین است که متحد شدن ما ممکن نیست.
قطره ی دیگر از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شد ولی پس از اینکه کمی فکر کرد دید که او راست می گوید، سپس از او خداحافظی کرد و یواش َیواش از پیش او دور شد و به جای خودش برگشت.
معایب: انسانهایی که کار وتلاش نمی کنند وبه دیگران ظلم می کنند مورد پسندهیچ کس قرارنمی گیرند.
محاسن: انسانهایی که همیشه تلاش می کنند وبه دیگران کمک می کنند در نزد مردم و خدا اهمیت بیشتری دارند.
نتیجه گیری: انسانها نیز شبیه قطره خون ها هستند،اگر چه ظاهرآنهامانند هم است ولی تفاوت زیادی باهم دارند.بعضی ازآنها راحت طلب ،ظالم و تنبل اند بعضی ها زحمت کش و شکرگذار خداوندهستند واینکه ارزش این دو گروه نزد خدا یکسان نیست.
پیشنهاد : هریک ازما سعی کنیم جزء انسانهای نیکوکارباشیم وهمیشه در جهت کمک به دیگران گام برداریم.
« ندا غفاری »
گرفته شده از: مناظره ی دو قطره خون (پروین اعتصامی )
نظرات
فیدهای خبری برای اظهارنظرهای این مقاله.