قصه های سنتی

 

by Photos8.com

 

بازی قایم موشک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی دریا و ماهی

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی الک و دولک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی وسطی

ادامه مطلب

 

 
 

پالتو پوست

پست الكترونيكي چاپ PDF

یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود مریم به همراه خانواده اش به خوبی و خوشی زندگی می کردند . روز تولد مریم نزدیک بود و مریم لحظه شماری می کرد که روز تولدش برسد تا ببیند که پدر و مادرش چه هدیه ای برایش می گیرند . بالاخره روز تولد مریم فرارسید یعنی چهاردهمین سالگرد تولدش و مریم منتظر بود که شب بشود تا پدرش به خانه بیاید آن شب وقتی پدرش وارد خانه شد بسته ای در دست داشت و مریم چشمش به بسته بود و از پدرش پرسید: این چیست ؟ پدرش گفت این مال توست امّا صبر کن بعد از شام بازش کن مریم دلش    میخواست زودتر هدیه را باز کند. بفهمد پدرش برای او چه هدیه ای گرفته است .

بالاخره بعد از شام مریم هدیه را باز کرد و دید که پدرش پالتو پوست زیبایی برایش خریده بود که از پوست سمور تهیه شده بود مریم خیلی خوشحال شد و از آن روز به بعد هرجا که می رفت پالتویش را می پوشید و همه از آن تعریف می کردند . مریم یک شب که خواب بود با صدای بازشدن در کمد از خواب بیدار شد باورش نمی شد امّا پالتویش از کمد بیرون آمده بود و حرکت می کرد  درست مثل سمور شده بود آمد جلوی مریم نشست با عصبانیت گفت : تو چطور می توانی مرا بپوشی ؟ مریم که خیلی تعجب کرده بود گفت یعنی چه ؟ سمور گفت : مثل اینکه هنوز متوجه نشدی  سمور گفت : این که من روزی یک سمور بودم جان داشتم و زندگی می کردم و می دیدم که هر چند وقت یکبار عده ای از انسانها می آیند و دوستان مرا می کشند و می برند به خاطر چه چیزی آنها باید زندگی خود را از دست می دادند ؟ به خاطر خودخواهی شماها ! ...

من تا آن موقع نمی دانستم که چرا این کار را می کنند وقتی فهمیدم که خودم هم شکار می شدم شما انسانها چه می خواهید ؟ انگار می خواهید طبیعت را از بین ببرید . می خواهید نسل تمام حیوانات را منقرض کنید . فیل را می کشید . تا ازعاجش برای خود ظرف بسازید . خیلی حیوانات را خشک می کنید تا برای تزیین در خانه هایتان بگذارید و خیلی کارهای دیگر .

کی می خواهید دست از این کارها بردارید ؟ چه موقعی می خواهید بفهمید که اشتباه کرده اید زمانی این را فهمیدم که دیگر خیلی دیر شده است هرگز دوست ندارم که حیوانات برای شما انسانها سودی داشته باشند هرگز !

ناگهان او دوباره مثل قبل شد و دیگر حرکتی نکرد و مریم همان شب تصمیم گرفت که دیگر از پالتوهای پوست و ظرفهای عاج فیل و خلاصه هر وسیله ای که از پوست بدن حیوانات تهیه شده باشد استفاده نکند .

  • هدف : جلوگیری از نابودی حیوانات و طبیعت
  • محاسن : آموزش بوسیله جانبخشی به اشیاء و وسایل اطرافمان
  • نتیجه گیری : میازار موری که دانه کش است         که جان دارد و جان شیرین خوش است
  • پیشنهاد : آموزش دادن حفظ محیط زیست و جانداران بوسیله و داستانهای ساده و کوتاه از زبان حیوانات و اشیاء
« لیلا پولادی »

نظر دهید


کد امنیتی
Refresh

موقعیت شما : قصه گویی پالتو پوست