قصه های سنتی

 

by Photos8.com

 

بازی قایم موشک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی دریا و ماهی

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی الک و دولک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی وسطی

ادامه مطلب

 

 
 

گاو و گدا

پست الكترونيكي چاپ PDF

روزی و روزگاری در زمان داوود نبی مردی زحمتکش زندگی میکرد که بسیار فقیر بود و دخلش کفاف خرجش را نمی داد شب و روز کار می کرد وزحمت می کشید و همیشه شکر خدا را بجا می اورد او همچنین دعا می کرد و از خدا روزی بی رنج می خوا ست و می گفت پروردگارا تو خود فرموده ای از شما حرکت واز من برکت من اینهمه زحمت می کشم پس تو هم بمن روزی زیاد وبی رنجی عطا فرما. این مرد همین طور دعا می خواند و از خدا می خواست که گنجی شایان وثروتی فراوان بدون رنج وزحمت از روی کرم بدو ببخشد.

روزی درحالیکه در خانه اش نشسته بود ناکهان گاوی به سرعت وارد خانه اش شد وشروع به جست وخیز کرد مرد فورا از جا پرید وفرصت را غنیمت شمرد وگاو راسر برید از گوشت گاو تا توانست خرد وباقی را بین مردم قسمت کرد به عنوان ادای نذر که خداوند دعایش را پذیرفته وروزی بی رنج وزحمت به او بخشیده است صاحب گاو او را دید وگفت ای ظالم چرا گاو مرا کشتی مرد با خونسردی گفت چه می کوئی مرد ؟گاو تو کجابود ؟آن گاو را خداوند از غیب برایم فرستاد .من مدتها به درگاه خدا دعا کردم واو دعایم را پذیرفت وهمه میدانند که من همیشه از خدا روزی زیاد وبی رنج وزحمت طلب میکردم حال دعایم مستجاب شده است برو وروزیت رااز خدا طلب کن نه از بنده خدا .

صاحب گاو خشمگین شد کریبان مرد را گرفت وکشان کشان اورا پیش داود نبی برد تااو درباره آنها قضاوت کند صاحب گاو درحالیکه مرد فقیر را کشان کشان می برد اورا به مدم نشان میداد ومی گفت ببینید این گدای بی عارکه انتظار گنج از خدا دارد چگونه گاو مرا کشته است مکر خداوند از مال دیگری به کسی نعمت می بخشد در آن حال مرد گدا رو به آسمان می کرد ومی گفت خدایا تو که می دانی من گاو را ندزدیده ام بلکه جواب دعاهای من بوده است که خودت برای من فرستاده ای پس یاریم کن ومرا از این گرفتاری نجات بده . آنهابالاخره پیش داود نبی رسیدند وصاحب گاو همه چیز را از سیر تا پیاز برای داود نبی باز گفت .مردمی هم که در پی آنها آمده بودند همه گواهی دادندکه صاحب گاو راست می گوید وآن مرد گاو او را کشته واز گوشت آن به مردم هم داده واز آنجائی که این مرد فقیر است نمی توانسته گاوی هم داشته باشد . صاحب گاو گفت آری ای داود نبی گاو من به خانه این مرد رفته بود اما این مرد نابکار وبی انصاف گاوم را کشت .داود نبی وقتی حرفهای صاحب گاو وگواهی مردم را شنید رو به مرد گدا کردو پرسید چرا گاو را که متعلق به تو نبود سر بریدی مگر تو نمی دانستی که گاو صاحب دارد می خواهم از تو پاسخی منطقی و درست بشنوم بنابراین از حرفهای پراکنده پرهیز کن وبی کم وکاست همه چیز را باز گو گن .

گدا که مردی سر به زیر بود وتا آن زمان آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود شرمگین سرش را به پائین انداخت وگفت همه مردم می دانند که من سالها چنین دعا می خوانم که خدا روزی بی رنج به من عطا فرماید وقتی گاو را دیدم دانستم بی شک خداوند آن را از غیب فرستاده است حالا هم هیچ شکی در این باره ندارم من دزد نیستم

پدر بزرگ من مرد ثروتمند وخیری بوده است وهمیشه از بیچارگان دستگیری می نموده است او درهمین شهر زندگی میکرد ومن در شهر دیگری می زیستم من به این شهر آمدم تا پیش پدر بزرگم زندگی کنم اما هیچ نشانی واثری از او وثروتش نیافتم گوئی ناگهان آب شده وبه زمین فرو رفته بود حال سالهاست دراین شهر غریب وتنها وبی کس مانده ام وجز دعا کاری ندارم من آن گاو را به عنوان قربانی کشتم .

داود نبی گفت من این حرفها رانمی توانم حجت قرار دهم دلیلی محکمه پسند می خواهم تو از نظر شرعی گناه کرده ای وباید مجازات شوی وخسارت این مرد را بدهی من نمی توانم سنت باطلی در شهر پایه گذاری کنم بااین حجت که توبا خدا رازو نیاز داشته ای ومی پنداری آن گاو را خداوند برایت فرستاده است .

مرد فقیر گفت ای داود نبی تو هم حرفهائی را می زنی که این مردم می زنند پس من چاره ای ندارم جز اینکه به خدا متوسل شوم واز او چاره جوئی کنم داود نبی به صاحب گاو گفت ای مرد این قضاوت سختی است ومن تاکنون با چنین موردی در قضاوت هایم رو برو نشده بودم قضاوت در این باره از عهده من خا رج است. باید به خلوت بروم و با خدا رازونیاز کنم واز او چاره جو یی نمایم مطمئن باش که اگر حق با توباشد به حقت خواهی رسید واین را بدان که همیشه حق به حقدار می رسد. داوود نبی آنگاه رو به مردم کرد و گفت ای مردم به خا نه ها یتان برگردیدوبمن مهلت دهید. داوود نبی به خانه برگشت و در رابست وآن روز تا شب با خدا به رازونیاز پرداخت.تااینکه خداونداوراراهنمایی کرد وچاره راه را به او نشان داد. روز دیگرآمد وصاحب گاو نیز حاضر شدومردفقیرراهم از زندان آوردند.عده زیادی از مردم آنجا گرد آمده بودندتااز نتیجه دادگاه باخبر شوند. داوود نبی بر جایگاه قضاوت نشست صاحب گاو را فراخواند وآهسته در گوش اوگفت ای مرد از گاوت در گذر بیاوآن گاو را بر آن مرد حلال کن. صاحب گاو خشمگین شد وبا صدای بلند گفت گاوم را ببخشم؟ این چگونه قضاوتی است؟ آیا چنین راه ظالمانه ای را خداوند نشانت داده؟این قضاوت عادلانه نیست. این چگونه دادگاهی است که از دزدان حمایت میکند؟ داوودنبی دوباره در بیخ گوش مرد گفت فریاد نزن فریاد زدن به سودت نیست نفع تو در این است که گاو را ببخشی من این را صادقانه میگویم وبه سود تو قضاوت می کنم . آری ای مرد خداوند ستار العیوب است. خدا عیبهای تو را پو شانده است وآبرویت را حفظ کرده است. پس تو نیز آبروی این این مرد فقیر را حفظ کن وگاورا بر او حلال کن . صاحب گاو رو به مردم کردوبا صدای بلند ندادردادکه ایهاالناس ببینید عدل وداد داوود نبی را. مردی گاو مرا دزدیده وسر بریده است حال او از من میخواهد که گاوم را حلال کنم بر این مرد بی ایمان ودزد. لابد این فرمانی است که از سوی خداوند بر داوود نازل شده است. آیا هیچ عقل سلیمی این نوع قضاوت را می پذیرد؟ این خدا چگونه خدایی است که حق رابه دزدها میدهد وظالم را احترام میکندومظلوم را محکوم؟داوود نبی دوباره او را فراخواند وآهسته در گوشش گفت من آنچه را که از تو خواستم انجام ندادی ودر زیان خویش کوشیدی حال مجبورم حکم دوم را بر تو بخوانم اگر حکم اول را می پذیرفتی حکم دوم خود بخود باطل میشد صاحب گاو با تمسخر پوز خندی زد. داوود نبی خواست حکم دوم را نیز آهسته ودر گوش صاحب گاو بگوید تا دیگران نشنوند وآبرویش حفظ شود اما خود مرد از داوود نبی خواست که حکم را با صدای بلند بخواندتا دیگران نیز بشنوند. داوود نبی گفت حال که گاو را نبخشیدی باید همه مال ودارایی خود را به او ببخشی. هرانچه داری ازگاو وگوسفند وپول نقد وخانه اثاثیه وزمینهای زراعی. صاحب گاو با تمسخر خندید وگفت عدالت تازه ای پیدا شده است؟داوودنبی گفت حکم همان بود که گفتم . صاحب گاو رو به مردم کرد وگفت ای مردم دانستید داوود چه حکمی داد؟صدای اعتراض مردم بلند شد هر کسی چیزی می گفت وانتقادی میکرد این چگونه عدالتی است که داوود از آن دم میزند ؟ این چگونه دادگاهی است که ظالم را ارج می نهد وپاداشش میدهد ومظلوم راجریمه میکند؟به راستی که عجیب است حتما رازی در این کار نهفته است وگرنه داوود کسی نیست که به ظلم وستم قضاوت کند.در این میان داوود همه را به سکوت دعوت کرد. آنگاه رو به صاحب گاو کرد وگفت این حکم را هم نپذیری حکم بعدی سنگین تر خواهد شد و من از ستمی که تو روا دا شته ای پرده بر خواهم داشت.پس بهتر است فورا این حکم را بپذیری.صاحب گاو خشمگین شدو گفت حالا من ستمکار هم شدم ؟کدام ستم ؟ این مرد بر من ستم کرده است وگاو مرا کشته است این چه عدل ودادی است که از آن دم میزنی؟وبا نگرانی دیده بر داوود دوخت و پرسید منظورت چیست؟داوودنبی با صدایی بلند که همه بشنوندگفت برو ای مرد که تو پشت پا بر بخت خویش زدی ازاین پس تو وهمسرت خدمتکاران این مرد به حساب می آیید باید به او خدمت کنید.

صاحب گاو دیگر نتوانست تحمل کند وبا خشم فراوان آنجا را ترک کرد. داوود نبی وقتی اعتراض مردم را شنید رو به آنها کردوگفت خداونداسراری را برمن آشکار نمود آن مردیعنی صاحب گاو روزی در خدمت جد آن گدای بیچاره بوده است بعنوان غلام و زنش کنیز وی بو د

درآن زمان آن کنیزک همسر این مرد نبود.ارباب این مرد پیر مرد مهربان وبخشنده ای بوده وغلام و کنیزش را مثل فرزندان خود دوست میداشت.او از این مرد خواسته بود که با آن کنیزک ازدواج کند و حتی بخشی از ثروتش رانیز به آنها بخشیده بود. اما این مرد بیرحم و نا سپاس تو طئه ای چید و اربابش رابه قتل رساندواموالش را تصاحب کردودر بین مردم جار زد که پیرمردناگهان گم شده است. او اکنون با ثروت آن پیر مرد زندگی می کند بنابراین شرعا هرچه دارداز آن نوه پیرمرد یعنی این گدای بیچاره است. او همواره دعا می خوانده واز خدا ثروتی بدون رنج و زحمت می خواسته است.حال بهتر است به صحرا برویم تا درختی را به شما نشان دهم که جسد پیر مرد در زیر آن دفن شده است داوود نبی دستور داد تا صاحب گاو را هم خبر کنند. دربین راه داوود نبی گفت تا حال خداوند گناه این مرد را پو شیده نگه داشته

بود . پیر مرد از همه بیچارگان دستگیری میکردولی این از آن زمانی که ثروت پیر مرد را تصاحب کرده حتی یک لقمه هم به فقیر نبخشیده است.این مرد اگر از گاو خود می گذشت خداوند هم چنان گناه او را پوشیده نگه می داشت تا در آن جهان به گناهش رسیدگی کند.اما او خود با دست خویش اسرار خود را آشکار ساخت. آن گاو در حقیقت متعلق به آن مرد گدا بود که با دعاهایی که میکردواز خدا ثروت می خواست خداوند از مال خود او سهمی برایش فرستاد. اما آن مرد طمعکار نتوانست از یک گاو بگذرد.گرچه هیچ یک از اموال او متعلق به او نبوده است ونیست.خدا اسرار گناهکاران را پوشیده نگاه میدارد اما خود آنهااسرار خویش را پیش مردم فاش می سازندوکارهایی می کنند که خدا از راز شان پرده برمیدارد.ظالمان همواره ظلمشان رابه نمایش می گذارندتابه مردم بگویند که از ظلم کردن هراسی ندارند.این مرد ظالم حتی یکبار هم بسوی خدا رو نکرد واز او بخشش نخواست.

وقتی همه به کنار درخت مورد نظر رسیدندداوود نبی رو به مرد ظا لم کردوگفت ای ظالم تو جد این مرد را کشتی ومالش را تصاحب کردی حال خداوند اسرار تو را فاش ساخته است. تو وهمسرت که از سفره آن پیرمردنان میخوردید بر او خیانت ورزیدید واو را کشتید وآنگاه جسد او وکارد خو نین را در بن این درخت مخفی کردی .وقتی که زمین را کندند جز جسد پیر مرد و کارد خو نین هیچ نیافتند .سپس مردم رو به داوود نبی کردند واز او در خواست بخشش کردند که ندانسته بر عدل و داد او اعتراض کرده بودند و ظن بد او برده بودند. گناه کار اصلی رسوا شد و به دستور داوود نبی کشته شد تا عدالت اجرا گردد.

نتیجه گیری

خداوند مهربان که خالق همه موجودات است هرگز بندگانش را فرا مو ش نمی کند. او روزی هر کس را مقرر فرموده تا از آن بخورند و شکرش را بجای آورند .

فاذکرونی اذکرکم واشکروا لی ولاتکفرون

پس مرا یاد کنیدتا شما را یاد کنم وسپس شکر نعمت من به جای آرید وکفران نعمت مکنید.( سوره بقره آیه 152)

عده ای از بندگان خدا که به روزی خود قا نع نیستند مال دیگران رابه حرام تصاحب می کنند

ولا تاکلو اموالکم بینکم بالباطل وتدلوا بها الی الحکام لتاکلوافریقا من اموال الناس بالاثم وانتم تعلمون

مال یکدیگر را به نا حق مخورید و کار را به محاکمه قاضیان نیفکنید پاره ای مال مردم را بخورید با اینکه شما بطلان دعوی خود میدانید (سوره بقره 188)

از آنجایی که خدا بندگانش را دو ست دارد در صورت ار تکاب گناه فرصتی دوباره آنها میدهد که اشتباهشان را جبران نما یند بلکه اندکی از بار گناهانشان سبک گردد. آنانی که چنان کنند خداوند بیشتر هدایتشان می کند تا راه صواب را باز یابند وعیبهایشان را پو شیده نگه میدارد . ولی در مقابل کسا نی که بیشتر ظلم روا دارند خداوند با دست خودشان آنها را رسوا می گرداندوآنها در پیش خدا و خلق او خوار وذلیل می شوند.

در دین مبین اسلام به انفاق تاکید فراوان شده است خدا در قران می فرماید

یسئلونک ماذا ینفقون قل ما انفقتم من خیر فللوالدین والاقربین والیتمی والمساکین وابن السبیل وماتفعلوا من خیر فان الله به علیم. (سوره بقره 215)

ای پیغمبراز تو سوال می کنند چه انفاق کنیم ؟ بگو هر چه از مال خود انفاق کنید درباره پدر ومادر وخویشان ورهگذران رواست وهر نیکویی کنید خدا بر آن آگاه است.

بنابراین همه باید به همدیگر کمک کنیم از مال خود به فقرا انفاق نماییم همواره به عدالت رفتار کنیم شکر خدا را بجا آوریم وبه آنچه داریم قانع با شیم .

نظر دهید


کد امنیتی
Refresh

موقعیت شما : قصه گویی گاو و گدا