قصه های سنتی

 

by Photos8.com

 

بازی قایم موشک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی دریا و ماهی

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی الک و دولک

ادامه مطلب
by Photos8.com

 

بازی وسطی

ادامه مطلب

 

 
 

گوزن شاخ طلایی

پست الكترونيكي چاپ PDF
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیرازخداهیچکس نبود دریک جنگل سرسبزی که پربودازحیوانات جورواجور. یک گوزن کوچولویی زندگی می کرد.

این گوزن کوچولو دو تا شاخ قشنگ وطلایی داشت. گوزن قصه ما هیچ دوستی نداشت که با او بازی کند به خاطر اینکه به شاخها ی خود می نازید وهمه را اذیت می کرد.

یک روز گوزن کوچولو به یک بزی رسیدوبه اوگفت آهای بزی شاخهای تو چقدر زشت وکوچک است. شاخهای من رو ببین که چقدر قشنگ وزیباست تو وهمه حیوانات جنگل باید به خاطر این شاخهای طلایی من همه کارهای من را انجام بدین واز دستورات من اطاعت کنید. آقا بزه ناراحت شد و به خاطر داشتن شاخهای کوچک خود کلی غصه خورد.

گوزن همین طور که تو جنگل می گشت آقا الاغ را دید که با بچه اش کنار رودخانه نشسته اند رفت پیش الاغ وبهش گفت تو چرا شاخ نداری گوشش های تو چقدر دراز است تو چه زشت وبد ترکیب هستی .ببین من را چه شاخ های قشنگی دارم همه حسرت داشتن شاخ های من را دارند و دوباره شروع به مسخره کردن وخندیدن کرد وهمین طور روزها از پی هم می گذشت وگوزن کوچولو به کار خود ادامه می داد.

یک روز به خرگوش می خندید یک روز به آقا گوسفند وروز دیگه به خانم سنجابه و ...

خلاصه این کار زشت برای او عادت شده بود وباعث شد همه حیوانات از او دور شوند و دیگر هیچ کس با او حرف نزند.

یک روز آقا شیره که تو خونه اش نشسته بود گرسنه اش می شه برای پیدا کردن غذا به جنگل رفت. همین طور که می گشت او حیوانات زیادی دید اما از هیچ کدام انها خوشش نیامد و انها را نخورد تا اینکه یک دفعه گوزن کوچولویی را دید که با شاخهای طلایی رنگ وزیبایی در کنار درختی به علف خوردن مشغول است. آقا شیره پیش خودش فکر کرد که شاید این غذای لذیذی برای من باشد باید او را به دام بیندازم.

بله در این هنگام اقا شیره از پشت درخت به او حمله کرد. گوزن کو چولو که خیلی ترسیده بود تا انجا که می توانست دوید و اقا شیره هم به دنبال گوزن می دوید تا بالاخره به قسمتی از جنگل رسیدند که درختان کوچک زیادی داشت و چون گوزن کوچولو شاخ های بزرگی داشت شاخ های او به شاخه های درختان گیر کرد ومانع دویدن او شد و به همین خاطر به دام اقا شیره افتاد.

گوزن کوچولو وحشت زده شروع به التماس کرد تا شاید آقا شیره دلش به رحم بیاید واو را ازاد کند ولی آقا شیره گوشش به این حرف ها بدهکار نبود که نبود. و گوزن کوچولو را با اشتهای کامل خورد وهمان شاخ های بزرگ وطلایی رنگ باعث مرگ او شدند.


  • هدف: نشان دادن اخر وعاقبت فخر فروشی و مسخره واذیت کردن دیگران.
  • محاسن: ناپایداری و زود گذربودن خوشیهای دنیا را نشان میدهد.
  • معایب: خورده شدن گوزن کوچولو توسط آقا شیره که خیلی ناراحت کننده بود.
  • پیشنهاد : به نظر من استفاده از کلمه هایی مانند آهای وامثال این موجب رواج این کلمه ها در بین کودک استفاده نکنیم
  • نتیجه گیری : همه ما نتیجه می گیریم که هیچ گاه نباید به داشته های خود بنازیم وبه دیگران فخر بفرشیم وهمیشه باید شکر گذار نعمت های خدا باشیم .

« زهرا شیدایی »

نظر دهید


کد امنیتی
Refresh

موقعیت شما : قصه گویی گوزن شاخ طلایی