روزی سلمان و دوستانش با هم قرار می زارند که با هم گاوها را به چرا ببرند ساعت 6 صبح قرار گذاشتند که با هم گاوها را به چرا ببرند سلمان خیلی زرنگ بود و خیلی شیطان بود آنها گاوها را به جایی که کوه وسطی نام داشت می برند تا ظهر گاوها را می چرانند و گاوها را برای خوردن به سدی که اینچه نو داشت بردند گاوها به آب خوردن مشغول شدند. سلمان ، اکبر ، اسلام هم مشغول چای خوردن بودن. دیدن که بوقلمون ها دور وبر سد هستند و یکی از آن بوقلمون از دسته بوقلمون ها جدا شد به زیر یکی از بوته ها رفت. سلمان به بچه ها گفت : بچه ها یکی از بوقلمون ها جدا شد برای تخم گذاری به زیر بوته ها رفت. سلمان گفت بچه ها شما گاوها را ببرید و من می مانم اینجا و بوقلمون را می گیرم و می آورم با هم می خوریم. اسلام ، اکبر قبول کردند دور وبر سد شیب مانند بود سلمان رفت بوقلمون موقع خوابیدن با پالتو گرفت و آورد. آنها بوقلمون را پنهانی با هم به روستا آوردند و در خانه سلمان پنهان کردند. روز بعد صاحب بوقلمون فهمید که یکی از بوقلمون ها گم شده است. به روستا آمد. به ریش سفید روستا گغت که بچه های این روستا دیروز یکی از بوقلمون های ما را دزدید. ریش سفید اهل روستا گفت که یکی از بوقلمون های عشایر اطراف سد گم شده است. بچه های روستا آن را دزدیدند گفت : هرکس آن را دزدیده است بیاد خودش تحویل دهد اکبر و اسلام و سلمان هم در مسجد بودند وقتی ماجرا را فهمیدند پشیمان شدند و پنهانی به ریش سفید گفتند ما بوقلمون را دزدیدیم. ریش سفید هم قول داد آنها را لو ندهد رفتند و بوقلمون را شبانه به ریش سفید تحویل دادند ریش سفید هم راز آنها را فاش نکرد. گفت بچه ها دیگر از این کارهای بد تکرار نشود. ریش سفید بوقلمون را به صاحب بوقلمون تحویل داد و از آنها عذر خواهی کرد.
- هدف : معرّفی دزدی به عنوان یک عمل زشت
- محتوا : معرفی روستا و عمل بد سلمان و دوستانش
- محاسن تقبیح دزدی : رفیق بد
- معایب : ساده بودن
- نتیجه گیری : دزدی گناه است و حالی که از طریق دزدی بدست آید نصیب آدم نمی شود و آدم ضرر می بیند.