امروز عموي قصه گو تون اومده سراغتون مي خواد باز هم قصه بگه يک قصهِ شيرين بگه ؛ دوستاتونو صدا کنيد به قصه مون گوش بکنيد .امروز مي خوام يک قصه ي زيبا بگم راجع به مرغ مينا بگم . خوب به عمو گوش بکنيد قصه مو نو دنبال کنيد .
بچه هاي گلم مرغ مينا از پرندگاني است که مي تواند هر صدايي را تقليد کند ؛ حتي صداي انسان را . او مي تواند مانند طوطي حرف بزند . باور نمي کنيد ؟ به قصه مون گوش بکنيد …
مرغ ميناي قصه ي ما تشنه بود
بنابراين کنار برکه مي رفت تا آب بخورد .
ناگهان از دور ، چشمش به روباه افتاد . روباه گلولة خاري را به طرفِ برکه مي آورد .
مُرغِ مينا کنجکاو شد . با خود گفت : « حتماً کلکي در کارِ روباه است . » آن وقت ، پشتِ درختي پنهان شد . روباه گلوله خار را آورد و آورد و داخل آب انداخت. يکدفعه گلوله خار از هم باز شد و شروع کرد به دست و پا زدن . مرغِ مينا که اين صحنه را ديد نزديک بود از تعجُّب فرياد بزند .
درسته اين خارپشت ( جوجه تيغي ) بود که خودش را به شکل گلوله در آورده بود تا روباه او را نخورد . مرغ مينا به روباه نگاه مي کرد . روباه در حالي که مي خنديد ، به خار پشت گفت : « تو نمي تواني سر من کلاه بگذاري . من خيلي خوب مي دونم با جانوراني مثل تو چه کار کنم . »
بعد داخل آب شد . خارپشت التماس مي کرد : « من را نخور . خواهش مي کنم من را نخور ! » اما روباه گوشش به اين حرف ها بدهکار نبود ؛ روباه خنديد و به طرف خار پشت رفت . خارپشت ، از ترس ، چشمهايش را بست .
مرغ مينا با خودش گفت : « بايد يک کاري بکنم بايد به خارپشت کمک کنم . » آن وقت با صداي بلند « واق واق » کرد . روباه تا صداي سگ را شنيد دستپاچه شد و رنگ از رويش پريد . زود از آب بيرون آمد و پا به فرار گذاشت .
خارپشت چشم هايش را باز کرد . کمي که اين طرف و آن طرف را نگاه کرد ، مرغ مينا را ديد .
گفت : « تو روباه را فراري دادي ؟ »
مرغ مينا گفت : « کار مهمي نکردم »
خارپشت گفت : « چرا خيلي کار مهمي کردي . اگر تو نبودي ، من الان توي شکمِ روباه بودم . »
مرغ مينا گفت : « اين ، کارِ من نبود ، کارِ خدا بود . »
- هدف : آموزش دادن کودکان به اين نکته که بايد تا هر آنجا که مي توانيم به يکديگر کمک کنيم و در شرايط سخت يار هم باشيم .
- نتيجه :چو عضوي به درد آورد رو زگار دگر عضوها را نماند قرار
- محاسن : آموزش نکاتي در مورد حيوانات در ظاهر قصه و آموزش نکات اخلاقي و شجاع و نترس بودن مثل مرغ مينا به صورت غير مستقيم
- پيشنهاد : اين که ما بياييم از قصه ها براي آموختن مطالب علمي و همچنين فرهنگي سود ببريم ؛ چيزي که در تمام دنيا رواج دارد ولي متاسفانه در کشور ما جا نيفتاده است .
نظرات
یک روزی پسری به نام غرف .
درمزره کوچکی زندگی میکرد غررف تنها
بود...
ودلش نمیخاست که. تنهاباشد
ولی چاره نداشت...
یک روز غرف
یکدوست پیدا کرد اسمش راف بود که. هیلی آدم خوبی بود چن که
می دانست که.تنهااست...
می خواهم بدونم اجازه هست از قصه ها و بازی هات برای درست کردن کتاب برای گوشی استفاده کنم
لطفا خبر بده
فیدهای خبری برای اظهارنظرهای این مقاله.